طنز سیاسی: همایش مردان چتری!
همایش مردان چتری!
آن مرد درباران آمد. او چترخود را در گیر و دارحمله ی مغول، از دست داد. در عوض حالا می تواند باگرگ های باران دیده چاق سلامتی کند و به راحتی از کنار آنان بگذرد. . این مردی که تا چند لحظه ی دیگر به روی صحنه خواهد آمد، در یکی از غارهای کوهستان دالاهو بزرگ شده است و اولین و آخرین کتابی که خوانده است «کتاب نام های اصیل ایرانی» می باشد. به افتخار جناب اسفندیار رستم آبادی-این نظریه پرداز اصیل ایرانی - یک کف مرتب بزنید.
مجری برنامه با گفتن این عبارات و هماهنگ با صدای دست های کبوتری جمعیّت ، به استقبال اولین سخنران همایش تا پایین پله ها عرض ادب نمود و در همان جا روی اولین صندلی سالن نشست.
استاد جلالت مآب« رستم آبادی» در حالی که آب باران از سر و کول سوادش جاری بود، از سن بالا رفت و پس از آنکه سینه ای صاف کرد، به شیوه ی اهل نقل ، سخنرانی خود را چنین آغاز کرد:
دانشجویان عزیز! ما عقب افتادگی زیادی داریم. ما باید به جبران کوتاهی های گذشته بپردازیم. اولین قدم برای پیشرفت کشور، اصلاحات بر مبنای فرمالیسم است و آن تغییر در ساختار هاست . ما برای پیشرفت و اعتلای کشور چاره ای نداریم جز آنکه نام این سرزمین را عوض کنیم. « ایران » نام زن است ، به همین علّت بیگانگان از ما حساب نمی برند. ما باید نام کشورمان را « نریمان » بگذاریم . نریمان نام جدّ رستم پهلوان نیز هست .به این ترتیب ، دشمنان وقتی بفهمند که با یک مرد طرف هستند، دور و بر ما نخواهند پلکید و از ترس ، جیکشان در نخواهد آمد. پس عزیزان من ! پیشرفت واقعی ما در گرو تغییر نام کشور است! همان طور که شاعر گفته است:
شود کوه آهن چو دریای آب / اگر بشنود نام افراسیاب!
بعد از لیوان آبی که روی تریبون بود، چند جرعه ای نوشید و پایین آمد و جمعیّت را هاج و واج و انگشت به دهان گذاشت و از سالن خارج شد. مجری برنامه وقتی اوضاع را بدین منوال دید، مثل کفتر چتری به روی صحنه پرید و از گوشه ی سن، چتری را که از پوست ببر بیان بود به جمعیت نشان داد و به عنوان هدیه به دست یکی از خدمه ی سالن داد تا به دست رستم آبادی برسانند. و سپس به معرفی سخنران بعدی پرداخت :
خطابه ی بعدی را در خدمت شخصیتی خواهیم که تا کنون بیش از دو هزار و پانصد جایزه ی بسیار کلفت و ارزشمندی را از جشنواره های جهانی درو کرده است. وی در دهه ی چهل از قرن گذشته ی میلادی در روستای تاریخی« کن » اولین جایزه ی خود را که عبارت بود از: دست خر طلایی دریافت کرد و بعد از آن، هرساله جوایز خرس نقره ای وش و خروس تو زرد و خرمگس سفیدک زده و خرچنگ مسی رنگ و خرگوش برنزه و خرطوم سیاه ریخت و ده ها جایزه ی مشابه دیگر را نصیب خود ساخت و همین طور از هالیوود و بالیوود و یکی بود و یکی نبود و شنگول و منگول و حبّه ی انگور، جوایز اسکار و اسکول و شاسکول را دریافت کرد. ایشان و امثال ایشان ، برای اینکه برای ما ایرانیان افتخار کسب کنند، زحمات بسیاری می کشند، و ما حتی اطلاع پیدا کرده ایم که از شدت پرکاری ، شب ها پا برهنه می خوابند و از ضعف مفرطی که گریبان ایشان را گرفته بود در محل جشنواره ی" غم "دستشان دچار سردی و تبرید گردید و گرمای دست خانم مجری سبب نجات اورژانسی ایشان شد! حال از جناب « فرهاد کیا مخملی» دعوت می کنیم تا توضیحات بیش تر را خودشان بدهند. به افتخارشان یک دقیقه سکوت بفرمایید.
یک دفعه سالن در سکوت محض فرو رفت. و صدای کلپ کلوپ کفش های مردی که چتری از جنس مارمولک در دست داشت، بلند شد. با قدم های کوتاه و با ناز و ملاحت، طول راهروی میانی سالن را طی کرد تا به بالای سن رسید. بعد از آنکه خاکستر پیپ خود را داخل گلدان کنار صحنه ریخت،چتر خود را در گوشه ای رها کرد و پشت تریبون قرار گرفت و گفت :
گویند پادشاهی فرمان داد تا از هر صاحب عیبی یک درهم مالیات بگیرند. یکی از شحنه ها در کوچه ای با مردی برخورد کرد که یک چشم نداشت. جلوی او را گرفت و گفت بنا به دستور پادشاه باید یک درهم بدهی! مرد گفت : چـ چـ چرا بدهم؟ شحنه گفت: حالا باید دو درهم بدهی زیرا الکن نیز می باشی! و گریبان او را گرفت. مرد خواست دفاع کند، معلوم شد، دستش هم کج است. شحنه سه درهم مطالبه کرد. در این گیر و دار ، کلاه از سر مرد افتاد و معلوم شد کچل نیز بوده است. شحنه چهار درهم خواست. مرد پای به فرار گذاشت و درهنگام رفتن، لنگی او آشکار شد. شحنه فریاد زد : بایست که تو یک گنج هستی!
حالا حکایت کار ماست که مانند آن شحنه ی وظیفه شناس ، می گردیم و می گردیم و عیوب را بیرون می آوریم و با آن مردم را فیلم می کنیم و به جشنواره ها می بریم و به گنج می رسیم. جیمز موریه ی انگلیسی نیز همین کار را در عصر قاجار انجام داد و فساددربار ایران را با نام حاجی بابای اصفهانی داستان کرد و به نام ایران، قالب زد. و در عوض، غربیان ما را به بدجنسی و توحّش شناختند. بگذارید آن ها درباره ی ایرانی چنین تصوری داشته باشند تا شرّشان از سر ما کم شود.شاعر می گوید:
پری رو اگر ترش ننشیند / رقیبانش گمان برند به حلوا!
گاهی لازم است که با بدنامی شهره آفاق شویم. خدمتی که جیمز موریه در حقّ ما کرد،سبب شد تا مستشاران آمریکایی در عصر پهلوی ، علاوه برحقوق، حق توحّش نیز از ما بگیرند که نوش جانشان باد! زیرا در جریان انقلاب 57 از ما ترسیدند و زود از کشور خارج شدند! درست است که بعضی از ما هنرمندان خیلی مگسی تشریف داریم و فقط روی زخم می نشنیم ولی در عوض در مجامع جهانی ، فیلم ایرانی را با این خصیصه قالب می زنیم! و ترحّم می خریم . این نوع شهرت ها برای ما مفید است، زیرا امنیت کشور را برای دیگران تضمین می کند! نتیجه آنکه : برای پیشرفت خودمان به هر قیمتی که شده باید ضعف ها را بزرگ کنیم تا دندان طمع بیگانگان از این کشور کنده شود که بتوانیم روی پای خودمان بایستیم و کشور را به سمت و سوی قلّه های پیشرفت حرکت دهیم. این کار تأثیر دیگری هم دارد و آن مهاجرت نخبگان به اقصی نقاط عالم است.چون همیشه مرغ همسایه غاز بوده است! آن ها در آن سوی مرزها کار و تخصص فرا می گیرند و شاید روزی به درد ما بخورند.در پایان توصیه می کنم که فرزندان خودتان را گرگ بار بیاورید تا مورد ستم دیگران قرار نگیرند! از این که به عرایض این جانب توجه فرمودید، متشکرم!
آقای کیا مخملی پس از آنکه پیپ خالی خود را بین دو لب قرار داد ، چتر خود را برداشت و با غنج وعشوه از سالن همایش خارج شد. مجری از فضایی که پیش آمد،استفاده کرد و خود را به پشت تریبون رساند و به معرفی برنامه ی بعدی پرداخت:
در این بخش ، به معرّفی هنرمندی خواهیم پرداخت که حافظ شیرازی را با صدای داودی خود ، وامدار خویش نموده است. ایشان مقرّر بود با « چتری نازک تر از برگ گل خرزهره» در این مراسم شرکت کنند ، امّا چون با رئیس صدا و سیمای ما لج بودند ، هماهنگ با تحریم های غرب ، ملت ایران را از شنیدن صدای خود محروم کردند ، و به افتخار ملّت انگلوساکسون، کاست جدید ترانه های خود را تقدیم خاندان روچیلد شایرون زاده کردند و برای شرکت در این مراسم ، ژوسپین عزیز را به نمایندگی فرستادند تا مراتب علاقه مندی خود را به کشور آریا اثبات کرده باشند. حالا از ایشان دعوت می کنیم به روی سن تشریف بیاورند و ما را حسابی بنوازند.
ژوسپین در حالی که چتری هفت رنگ در دست داشت ، از پله ها بالا رفت و در چند نوبت ، تا کمر خم شد و به جمعیت ادای احترام کرد. و پس از آنکه چترش را گوشه ای رها کرد ، در پشت تریبون قرار گرفت و فریاد زد :
ما باید به این حقیقت برسیم که تصحیح فرهنگ اجتماعی و ساختار رفتاری ما لزوما به عهده خودمان نیست، بلکه این نیازبه آموزش بر اساس سیستم و نظام آموزشی مدوّن دارد. که باید از خانواده و مدارس شروع شود و در محیط کار تعمیم یابد. نکته اساسی این است که رفتار های غلط و باورهای نادرست از حالت جزیی به حالت عمومی تبدیل شده و اکنون اپیدمی اجتماعی شده است. وبدون اغراق در حال تبدیل به ژنی در پیکره فردی و اجتماعی ایرانیان است. موضوع نگران کننده این است که فضایل و رذایل رفتاری در حال تعویض در جامعه ایرانی است. به عنوان مثال : دروغ! اکنون دروغ گویی به اشکال مختلف در حال بسط است و افراد خیلی راحت به خود و دیگران دروغ می گویند. و توجیه حتی مذهبی مانند تقیه و توریه و ... برایش می آورند . و در آینده نزدیک به ندرت انسان صادقی را می یابیم. چراکه انسان صادق غیر معمول می نماید و انگشت نما و حتی تحقیر می شود. این جانب در گذشته هم اعلام خطر کرده بودم که ایرانیان همه دزد شده اند و باید درستی عمل را از ملت انگل و آمریک بیاموزد! درست است که در طول قرن های گذشته اقوام مختلفی بر ما حکومت کرده اند و ما امروز معجونی از ضعف های اخلاقی آنان هستیم. اما مشکل امروز ما نبود آزادی است. ما جرأت نمی کنیم حرف هایمان را در رسانه ها بزنیم. الآن بیش از سه هزار شبکه ی ماهواره ای و صد هزار شبکه رادیویی و هزاران سایت اینترنتی وروزنامه و نشریه وجود دارد، امّا چه کنیم که صدای ما به گوش ملّت ایران نمی رسد. ما هرچه می گوییم که باید دین از سیاست جدا باشد به گوش این ملّت فرو نمی رود. هرچه می گوییم حکومت دینی عین استبداد و دیکتاتوری است ، باز این مردم بیش تر اهل نماز می شوند و در نمازهای جمعه و راهپیمایی ها ی دینی شرکت می کنند. لازمه ی توسعه در هر کشوری ، دوری گزیدن از ذهنیّات و روی آوردن به پراگماتیسم و عمل گرایی است! این هنرمند عزیزی که با ملت ایران قهر کرده است ، به خاطر آن است که در عصر اتم، دین با هر نوعی از موسیقی کنار نمی آید. ببینید وقتی در غرب رنسانس شد ، کسانی پیدا شدند که دین مدرن مسیحیت را آوردند، اما این جا هیچ کس حاضر نیست اسلام مدرن بیاورد و آن هایی هم که می خواهند لوتر مارتین بشوند ، یک ذرّه آزادی برای بیان عقایدشان ندارند! هی گفته می شود که حلال و حرام پیامبر تا قیامت تغییر ناپذیر است. آقا کجای قرآن چنین چیزی نوشته شده است؟
کجای قرآن نوشته شده است که ماهواره حرام است؟ الآن روزگار عوض شده است. باید پا به پای دنیای مدرن پیش رفت ! خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو! باید کمی اهل مسامحه باشیم و شل بگیریم تا این کشور گلستان شود...
ناگهان یکی از میان جمعیت فریاد زد ، آقا برو کشکت را بساب! پنجاه سال در رژیم پهلوی بند را شل کردند تا سیل آمد و همه چیز را برد و این کشور گلستان نشد. حالا نوبت شماست که ما را سر کار بگذارید!؟ زبان ژوسپین بند آمد و همهمه سالن را پر کرد. مجری روی سن پرید و از سخنران تشکر کرد و ژوسپین دست پاچه ، چترش را جا گذاشت و از سالن بیرون رفت.
مجری ، آخرین سخنران همایش را چنین معرّفی کرد: ایشان دارای درجه لیسانسِ روانشناسی از دانشگاه های ایران و دکترای جامعه شناسی از دانشگاه ایلینویز آمریکاست. او از سال 1988 تا به حال دردانشگاه ایالتیِ کالیفرنیا در لس آنجلس در بخشِ جامعه شناسی تدریس می کند. تا به حال سه کتاب و ده ها مقالاتِ تحقیقی و تحلیلی به زبان انگلیسی و فارسی به چاپ رسانده است. ایشان ملکم خان چارواداری میهمان خارجی همایش هستند. به افتخار امواتشان فاتحه ای بخوانید..
چارواداری در حالی که چتری قرمز رنگ با طرحی از داس و چکش در دست داشت ، پشت تریبون قرار گرفت و گفت:
فرزندان عزیزم! از دیدمن علت پیشرفت غرب پیدایش سیستم سرمایه داری بود که آن از بطن نظام فئودالی بیرون آمد، و نظام فئودالی نیز حاصل مالکیت خصوصی بر زمین بود. این هر سه در شرق غایب بودند. به قول ژان ژاک روسو، انقلابی لازم است که فرهنگ جامعه را دگر گون کند و چنین نیز شد. آنچه باعث مدرن شدن فرهنگ شد ، مناسبات جدید سرمایه داری بود که همه چیز را دستخوش تغییر قرار داد و قابل خرید وفروش کرد. به همین دلیل است که هم اکنون سیصد ثروتمند جهان می توانند از هفتاد و پنج درصد منابع و امکانات کره ی زمین استفاده کنند. و تمدّن ها را در هر نقطه ی زمین که مصلحت بدانند جا به جا نمایند. باور کنید حتّی ارزش آن را دارد که از فرق سر تا ناخن پا گوسفند شویم تا راه های پروار شدن را از این خانواده های اصیل بیاموزیم! این تجربه شخصی تک تک ماهاست که اگر عمر ابلیس را داشته باشیم و به شکل نکیر و منکرهم باشیم ولی در عوض ثروتمند باشیم ، نزد عیالمان از جمال یوسف، حسن خلق داود، جوانی عیسی ، جود حاتم طایی، حلم احنف و قوّت و زور رستم برخوردار خواهیم بود!؟
اقتصاد ما در طول تاریخ بر مبنای کشاورزی بوده است و این اقتصاد به عواملی که سرمایه داری به آن نیاز دارد مانند علم،تکنولوژی، بازار گسترده فروش کالا، جدایی سیاست از اقتصاد و دین، و آزادی انسان از قید وبند های فرهنگ سنتی و دینی جواب نمی دهد.
امروز جوان ما حق دارد برای پیشرفت کشورش ، نظام سیاسی را بر مبنای فرهنگ نظام سرمایه داری ، تغییر دهد. همان طور که فرانسویان حدود 220 سال پیش انقلاب بزرگی کردند که نه تنها شکل سیاسی فرانسه بلکه جهان را برای همیشه تغییر داد. و تا کنون کسی جرأت نکرده است از تغییر نظام سیاسی فرانسه سخنی بر زبان بیاورد. کار من هم به عنوان یک جامعه شناس در نشان دادن رابطه عوامل طبیعی با مناسبات اجتماعی است، فقط نمی دانم چرا پس از گذشت بیش از سی سال ایرانیان نمی خواهند نظام سیاسی خود را به رأی بگذارند!؟ و هنوز باور نکرده اند که امروزه حق با کسی است که صاحب ثروت و سرمایه است؟
در این لحظه ناگهان یکی از میان جمعیت مؤدّبانه فریاد کشید: زرشک!
و این گونه بود که همایش برهم ریخت و ناگزیر به پایان رسید. آن روز در بیرون سالن دو نفر باهم بحث و اختلاط می کردند . یکی می گفت : از موقعی که به فرهنگ بومی و آموزه های دینی بی اعتنایی کردیم و به سستی و تنبلی زدیم، از همه چیز عقب افتادیم. دیگری هم می گفت: نه بابا یک کم به ریش خودمان خندیدیم. همان اولی یک کمی سگرمه هایش توی هم رفت و با پرخاش جواب داد: یعنی چه آقا !؟ مگر به ریش هم می خندند؟ او هم برایش توضیح داد که: نقل است، آدم ساده ای شیطان را در خواب دید ، ریش او را محکم گرفت و چند سیلی بر بناگوش او زد و گفت: ای ملعون ! ریش خود را به تزویر و ریا بلند کرده ای که مردمان را فریب بدهی؟ السّاعه تو را به سزای اعمالت می رسانم. این را گفت و خواست که سیلی دیگری به او بزند که ناگاه از خواب پرید و ریش خود را در دست خود دید و به خود خندید. از آن زمان مَثَل « به ریش خود می خندد! « مشهور شد. بعضی از ماها با دهن کجی به ارزش های بومی و بی اعتنایی به باورهای فطری ، به ریش خودمان خندیده ایم و تیشه به ریشه ی همه چیز زده ایم . و بعد هم کاسه ی چه کنم چه کنم دست گرفته ایم!!! همین...